سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نگاه داشته شده، مانند چراغ سرپوشیده است . [امام صادق علیه السلام]

دل نوشته های دو سربه دار

 
 
امیری حسین و نعم الامیر...(پنج شنبه 86 دی 20 ساعت 2:43 صبح )

بسم الله

آقا جان،مولا جان....حسین جان سلام بر تو و اولاد تو و اصحاب تو...

اگر خوب گوش کنی و خوب ببینی صدای پای قافله ای به گوش می رسد...

حبیب...زهیر...عابس...عون...جعفر...قاسم...عبدالله..علی اکبر...علی اصغر...

آری این قافله،قافله مستان است...کاروانی که در آن وقتی زینب(س)عزم حرکت میکند چهار طرف او را جوانان رشید بنی هاشم پر میکنند تا مبادا

چشم نامحرمی بر او افتد و مبادا آفتاب بر چهره او شروع به تابیدن کند...

کاروانی که در آن از همه سنین نماینده ای هست...از علی اصغر(ع)تا حبیب(ع)...

در این کاروان دخترانی هستند که همگی مصداق سوره مریم اند...همگی با احترام...با معجر...همه در کمال احترام بر روی ناقه ها سوار...

و پسرانی هستند که همه همچون اسماعیل(ع) در راه معشوق خود جان را در کف نهاده و آنرا پیشکش یار می کنند...

و پیر مردانی دارد چون حبیب(ع)که همچون ابراهیم(ع) دست از جان شده و در ره یار قدم نهاده و مجنون وار پی دوست به حرکت در آمده...

و قمری داری که از تمام زیبا رویان دو عالم درخشان تر و زیبا تر است...سوگند به یکتایی که او یکتاست...آری صحبت از عباس(ع) است....

همان کسی که وقتی با کودکان حرم می نشیند ابوفاضل است در هنگام جنگ عباس است...همان کسی که در هنگام بزم وزیر است به هنگام

جنگ چو شیر است و در صحنه نبرد و جنگ تک دلاور و دلیر است...آری صحبت از عباس است...او دریای ادب است...او از امشب یک وظیفه به

وظایفش اضافه می شود و آن پاسبانی حرم است....او فرزند ام البنین(س) و فاطمه (س) است....صحبت در باره سقا(ع) زیاد است....اما...

اما در گوشه ای دیگر اگر کمی دقت کنی پسر حیدر کرار...فاتح خیبر را میبنی که نگران است...اما قطعآ نگران جان خود نیست...چون او آمده تا

با خدا معامله ای بس ارزشمند کند...او نگران اهل حرم است...نگران زینب(س) که بعد از حسن(ع) دیگر جز او پناهی ندارد...نگران رقیه(س) سه

ساله است...نگران رباب(س) و طفل شش ماهه او...نگران سکینه(س)...ام کلثوم (س) و دیگر زنان و بچه ها...

اما اگر کمی دقت کنی در گوشه ای دیگر غلام سیاهی را میبینی که غرق در اندیشه است...او جز اربابش حسین(ع) کسی را ندارد...

اوست و یک ارباب همین...همه آرزوی او این است که در رکاب او جان دهد برای او فدا شود...و در این فکر است که آیا روزی می رسد اربابش سر

او را به دامان خود بگیرد و نوازش کند...و فقط یه ذکر بر لب دارد:امیری حسین و نعم الامیر...