اي نزديك تر از من به من !
مي خواهم از دوري ها و بيگانگي ها بگويم .
اي حضور امن و امان !
مي خواهم از آشوب و بحران بگويم ، از عفونت سنگين گفته ها و از زخم سياه نوشته ها .....
مي گويند اين قرن آشوب و بحران ، مي خواهد با سرعت علم و شتاب ارتباطات ، پا در مقطعي بگذارد كه به پيش بيني معرفت شناسان ،سال هاي حيرت زدايي علم است و بركناري وحي و عزلت دين ، ديني كه بر شاخه هاي حيرت آويخته است و از زمين راز سر بر مي دارد .
مي گويند در اين سالها جايي براي تو نيست و در اين سر زمين كاري براي تو نيست !!!!!!!!!!!!!!!!!!
مي گويند تو نيستي !!!!!!!تو ضرورتي نداري ، كه انسان معاصر سرپرست نمي خواهد ، كه دين بر فرض ، راه باشد ، تنها راه نيست !!!!!!!!!!!!!!و خدا بر فرض اثبات شود و وجود داشته باشد ، لزومي ندارد !!!!!آدمي آموخته تا با پاي علم و همت خويش گام بر دارد و منتظر رسالت و ولايتي نباشد ،كه از تجربه شكست دين و بن بست رسالت ، آدمي اين گونه استغنا از دين و استقلال از آسمان را آموخته است !!!!!!!!!!!!!!!ا
ين ها را مي گويند و مي نويسند و من اين ها را مي شنوم و مي خوانم .
تو بگو با اينهمه زخم ، با اين همه شماتت چه مي توانم كرد ؟
تو بگو در اين جدال حس و حافظه و عشق و عاطفه ، آن هم با دلي كه تو را تجربه كرده و تو را مي خواهد ، چه مي توانم كرد ؟
تو مي داني كه حافظه تاريخي من را گرچه براي تشخيص هويتم به غفلت بسته اند ؛و دل طوفاني ام را گرچه براي تامين آرامش به سرگرمي سپرده اند ؛ولي ... ولي آشفتگي غفلت نوشيده ام ،مست و خراب است ...و عطش سوزان سرگرمي چشيده ام ،مهاجم و بي امان است .
تو مي داني كه مست خراب ، با اين شقاوت و تحميل و با اين قساوت و شماتت ، مي شكند ....ولي آرام نمي ماند و رنج ها را تجربه مي كند و بن بست ها را لمس مي كند و با شهادت تجربه ها ،از مشهود مي گذرد و مطلوب را مي جويد و اين مطلوب اگر موعود هم نبود و در حافظه تاريخي من خط روشني نينداخته بود ،بازهم مطلوب بود ؛چون ضرورت بوده و