بسم الله
شده تا حالا پیاده برید جمکران؟اون هایی که رفتن میدونند با این که مسیر آسفالته پا اذیت میشه...
بمیرم برای غربتت ای امام...که از خانه تا قصر منصور(لعنه الله) با پای پیاده کشان کشان و با تازیانه روی زمینی پر از سنگ و خار برده اند...
حالا حضرت صادق سن و سالی ازشون گذشته بوده و تحمل داشتن...
امام یه همچین شرایطی هم برای دختر امام من در بیابان های عراق رخ داد...
آری...منظورم همان دختر بچه سه ساله است...
وای...وای چه سخت است باور کردنش...او را با تازیانه میزدند فقط به جرم اینکه پدرش حسین(ع) است
درست قبل از به میدان رفتن،حسین(ع) خطاب به دختر سه ساله اش:دخترم چقدر چادر به تو می آید...چقدر سخت است باورش که معجر از سر
ناموس خدا بدرند...
آری همه حرف اینجاست...همه این مصیبت ها بر اهل بیت وارد شد تا به ما درس زندگی را بیاموزند... آن روز در آن شرایط سخت حسین(ع)
خطاب به دختر خردسالش آن جمله را بفرمود با همه ما سخن میگفت...
چقدر سخت است باور اینکه پیش چشم رقیه(س) حجاب را کنار بگذاریم...
قضیه بی حجابی و بد حجابی خیلی ناراحت کننده و عذاب دهنده بوده و هست...یه جمله در موردش میگم:
زن سنتی یا مدرن بودن ملاک نیست؛ مهم این است که زنی مسلمان باشیم!
بیاید با رقیه(س) پیمان ببندیم تا از این پس با رعایت کردن عفاف و حجاب دل او را شاد کنیم و به معتای واقعی مسلمان باشیم...
زائری بارانی ام ، آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟
از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند
گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟
ماهی افتاده بر خاکم لبالب تشنگی
پهنه آبی ترین دریا، به دادم می رسی؟
ماه نورانی شب های سیاه عمر من
ماه من ، ای ماه من، آیا به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا، به دادم می رسی؟
باز هم مشهد ، مسافرها، هیاهوی حرم
یک نفر فریاد زد: آقا به دادم می رسی؟
من باز برگشتم به این دنیای مجازی... شاید یکی از علتهاش این بود که توی این چند روز انقدر از
محرکهای دنیای حقیقی خسته شدم که خواستم اونهارو با این دنیای مجازی تقسیم کنم.. !گفته بودم که برمیگردم...
در ضمن باید اعلام کنم طی صحبت هایی که با لاور گاد انجام دادیم و رفع سوءتفاهمات ایشون بار دیگر در این وبلاگ قلم خواهند زد...
منتظر مطالب بعدی باشید ...
فعلا یا حق باحق تاحق
به به! چه زود تازه به الان رسیده ها
اول شدید، بین به پایان رسیده ها
ای کوچه های فرعی از بند ازاد شده
ای تازگی به اصل خیابان رسیده ها
با این همه پتاب، به بوی چه می دوید؟
سوی چه می روید، هراسان رسیده ها؟
ایمان خویش را به چه نرخی فروخته اید؟
نه خسته! آی، از سفر نان رسیده ها!
دردا به گریه های قدیمی که گم شدند
در پوزخند تازه به دوران رسیده ها
از آن همه درخت، چه سرها به باد رفت
تا سخت گشت سقف به سامان رسیده ها
هر کس، هر آن چه زجر کشید، اجر می برد
دریاست خاک پای توفان رسیده ها
در روزگار، این ولع و حرص، تازه نیست
این است رسم کهنه ی دندان رسیده ها
به به! چه زود قرعه ی نان شد به نامتان
ای آخرین گروه به ایمان رسیده ها!